خاطرات قدیم
زمان بارگذاری صفحه: 0.546 ثانیه
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
قالب گراف
خاطرات قدیم

آآآآقا من بچه بودم حدود یه5 سالم بود سرما خوذدم مامانمم اومد واسم بوخور اوکالیپتوس گذاشت یه روسری انداخت رو سرم منم تا چشم مامانمو دور دیدم روسی رو انداختم رو زمین یه پتو برداشتم دو لایه(دقت کنید دو لایه اش کردم ببینید چقدر سنگین شد!)انداختمش رو سرم به خیال اینکه رود تر خوب میشم ...
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه با سررفتم وسط کاسه بوخوردااااغ..
خداروشکر چیزیم نشد مامانم زود رسید...
اصن یه وضیییی بچه که نبودم آتیش بودم...
بکوب لایکو به افتخار من و هرچی بچه شیطونه...




برچسب ها : ,
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید: برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: